بررسي حديث نماز ابوبكر به جاي پيامبر (ص)(2)
بررسي اسناد روايت نماز ابوبكر به جاي پيامبر (ص)
همان گونه كه ملاحظه شد، ما اين روايت را با كامل ترين متن و صحيح ترين طرق، از صحاح و مسند احمد نقل كرديم. همان طور كه پيش تر گفتيم، شناخت موقعيّت روايت با دقّت نظر در سند آن و متوني كه نقل شده است، ما را از دقّت در رواياتي كه از ديگر صحابه و در كتاب هاي غير صحاح نقل شده است بي نياز مي سازد. البتّه چه بسا ما به برخي از آن موارد در ضمن پژوهش سندي اشاره خواهيم كرد.
با توجّه به آن چه بيان شد، اين روايت ها از نه نفر از صحابه نقل شده كه عبارتند از:
1.عايشه دختر ابوبكر؛
2.عبدالله بن مسعود؛
3.عبدالله بن عبّاس؛
4.عبدالله بن عمر؛
5.عبدالله بن زمعه؛
6.ابوموسي اشعري؛
7.بريده اسلمي؛
8.انس بن مالك؛
9.سالم بن عبيد.
بنا بر اين ما اين روايت را از نُه نفر از صحابه نقل كرديم، گر چه تِرمذي، پس از نقل حديث از عايشه، فقط به شش نفر اشاره كرده است. وي مي نويسد:
«اين روايت در اين باب از عبدالله بن مسعود، ابوموسي اشعري، ابن عبّاس، سالم بن عبيد و عبدالله بن زمعه نقل شده است».(1)
پر واضح است كه -آن سان كه ملاحظه خواهيم كرد - اساس و پايه در همه ي روايات، عايشه است... فراتر اين كه برخي از رواياتي كه از غير صحابه نقل شده، روايات مرسل هستند كه به واسطه ي عايشه نقل شده اند؛ از اين رو در ابتدا، سندهايي كه از غير عايشه نقل شده است به دقّت بررسي مي نماييم.
روايت ابوموسي اشعري
يكي از راويان اين روايت، ابوموسي اشعري است. بخاري و مسلم بر نقل روايت از وي اتّفاق نظر دارند و احمد نيز روايت را از وي نقل كرده است. ابوموسي اشعري و روايت او از چند نظر مورد اشكال واقعي شده است:1.مرسل بودن روايت. ابن حجر عسقلاني ضمن تصريح به مرسل بودن روايت او مي نويسد: احتمال دارد اين روايت را از عايشه گرفته باشد.(2)
2.كسي كه از ابوموسي روايت كرده فرزندش «ابوبرده» است. چنانچه ابن حجر عسقلاني (3) نيز به اين مطلب تصريح كرده است.
بايد توجّه داشت كه ابوبرده، مرد فاسق و گناهكاري است كه در قتل حجر بن عَديّ دست داشته است. وي در بين گروهي كه عليه حجر بن عَديّ شهادت باطل و دروغ مي دادند، شهادت دروغ داد و آن گواهي دروغين منجر به شهادت حجر شد.(4)
همچنين در روايتي آمده است: ابوبرده از ابوالعاديه -قاتل عمّار بن ياسر رضي الله تعالي عنه- پرسيد: آيا تو عمّار بن ياسر را به قتل رساندي؟
پاسخ داد: آري.
گفت: پس دستت را به من بده؛ سپس آن را بوسيد و گفت: هرگز آتش با تو تماس نخواهد گرفت [!].(5)
3.راوي ديگري كه از ابوموسي اشعري نقل كرده، «عبدالملك بن عمير» است.
رجال شناسان عبدالملك را فردي «مدلّس»، «مضطرب الحديث»، «ضعيف» و «كثير الغلط» قلمداد كرده اند.
احمد بن حنبل در مورد عبدالملك گويد: او با اين كه روايات اندكي دارد؛ ولي بسيار مضطرب الحديث است. از او فقط پانصد حديث ديدم كه در بيشتر آن ها اشتباه كرده است.(6)
اسحاق بن منصور پيرامون عبدالملك گويد: احمد بن حنبل به طور جدّي او را تضعيف كرده است.(7)
احمد بن حنبل در جاي ديگر نيز پيرامون وي مي گويد: از نظر نقل حديث ضعيف است و اشتباه مي كند.(8)
و ابن مَعين نيز پيرامون وي گويد: مخلط (9) است.(10)
ابوحاتم نيز درباره ي عبدالملك اظهار نظر كرده و مي نويسد: او حافظه ي خوبي ندارد -حافظه اش دگرگون شده است.(11)
ابوحاتم در جاي ديگري مي نويسد: او به حافظه خوب داشتن توصيف نشده است.(12)
ابن خراش در مورد عبدالملك گويد: او مورد رضايت و پسند شعبه نبود.(13)
ذهبي نيز مي گويد: ابن جوزي از او ياد كرده و نقل نموده است كه او مورد جرح قرار گرفته و سخني از توثيق او به ميان نياورده است.(14)
سمعاني نيز او را نقد كرده و گويد: او مدلّس بود.(15)
ابن حجر نيز به مانند سمعاني اظهار نظر كرده است. (16)
آري، عبدالملك كسي است كه فرستاده ي امام حسين عليه السلام به سوي اهل كوفه را سر بريد. هنگامي كه عبدالله بن يقطر و يا قيس بن مسهّر صيداوي سفير امام حسين عليه السلام به دستور ابن زياد از بالاي قصر به زمين پرتاب شد، هنوز اندك رمقي داشت و نَفَس هاي پاياني را مي كشيد؛ عبدالملك بن عمير بالاي سر او آمد و سرش را از تن جدا كرد. وقتي كه از كار وي خرده گرفتند، در پاسخ گفت: من فقط خواستم او را راحت كنم!(17)
نگاهي به شخصيّت ابوموسي اشعري
4.اكنون نگاه كوتاهي به شخصيّت ابوموسي اشعري داريم.به راستي ابوموسي اشعري از معروف ترين دشمنان مولايمان امير مؤمنان علي عليه السلام است. او در جنگ جمل اهل كوفه را از جهاد در ركاب امام باز مي داشت. همو بود كه در جنگ صفّين امام علي عليه السلام را از خلافت عزل كرد و كار به جايي رسيد كه امام عليه السلام در قنوت نمازش او را همراه معاويه و گروهي از پيروانش لعن مي كرد!
گفتني است كه احمد بن حنبل در بخش فضايل ابوبكر اين روايت را با همين ترتيب به سند خود از زائده، از عبدالملك بن عمير، از ابو بردة بن ابي موسي، از پدرش نقل كرده است.(18)
روايت عبدالله بن عمر
آن سان كه ملاحظه شد، يكي از راويان روايت مذكور «عبدالله بن عمر» بود. به نظر مي رسد اين روايت نيز از عايشه نقل شده است. همان گونه كه مسلم آن را از عبدالرزّاق، از معمر، از زُهري، از حمزة بن عبدالله بن عمر، از عايشه روايت كرده است؛ ولي بخاري آن را به سندش از زُهري، از حمزه، از پدرش روايت كرده كه گويد:«هنگامي كه بيماري رسول خدا صلي الله عليه وآله شدت يافت...».
نگاهي به شخصيت محمّد بن شهاب زُهري
در هر حال، محور هر دو سند محمّد بن شهاب زُهري است.دانشمندان رجال، محمّد بن شهاب زُهري را مورد بررسي و نقد قرار داده اند كه به ديدگاه برخي از آنان اشاره مي كنيم:
يحيي بن مَعين (19) و عبدالحقّ دهلوي او را مورد جرح قرار داده اند. زُهري از مشهورترين كساني است كه از امير مؤمنان علي عليه السلام روي گردان شد، و از راويان عمربن سعد ملعون بوده است.
ابن ابي الحديد معتزلي در مورد زُهري اين گونه مي نگارد:
او از كساني بود كه از حضرت علي عليه السلام روي گردان شد. جرير بن عبدالحميد، از محمّد بن شيبه نقل مي كند كه گويد: در مسجد مدينه حضور داشتم. زُهري و عُروَة بن زبير نشسته بودند و در مورد علي عليه السلام گفت و گو مي كردند و از آن حضرت بدگويي مي نمودند.
آن گفت و گو به گوش علي بن حسين عليهما السلام رسيد. حضرت تشريف آورد و بالاي سر آن دو ايستاد و فرمود: امّا تو اي عروه! پدرم، داوري درباره ي پدر تو را به خدا واگذار كرد و خداوند به نفع پدرم و عليه پدر تو حكم كرد. و امّا تو اي زُهري! اگر در مكّه بودم، دَمِ آهنگري پدرت را به تو نشان مي دادم.(20)
ابن ابي الحديد مي افزايد:
عاصم بن ابي عامر بجلي، از يحيي بن عروه نقل مي كند كه گويد: آن گاه كه پدرم از علي ياد مي كرد، درباره ي او بد مي گفت.(21)
محمّد بن شهاب زُهري همواره با تمام توان مي كوشيد تا مناقب امير مؤمنان علي عليه السلام - از جمله فضيلت سبقت او در اسلام -را انكار كند.
در اين زمينه ابن عبدالبرّ گويد:
معمّر در كتاب جامع خود از زُهري اين گونه نقل مي كند: زهري گويد: كسي را نمي شناسيم كه پيش از زيد بن حارثه اسلام آورده باشد.
عبدالرزّاق گويد: و ما نيز كسي را نمي شناسيم كه چنين سخني را گفته باشد، جز زُهري.(22)
ذهبي در شرح حال عمر بن سعد گويد:
زُهري و قَتاده به صورت مرسل، از عمر بن سعد روايت كرده اند. ابن مَعين گويد: چگونه مي تواند فردي كه حسين عليه السلام را كشته مورد اعتماد باشد؟!(23) در نتيجه زُهري از كساني مثل عمر بن سعد كه مورد اعتماد نيستند به طور مرسل روايت كرده است.
علّامه شيخ عبدالحقّ دهلوي نيز در كتاب رجال المشكاة به شرح حال زُهري پرداخته است. وي مي گويد:
او به همنشيني اميران و اندكي ديانت و دينداري دچار شده بود. دانشمندان و زاهدان معاصر او، اين امر را بر او خرده مي گرفتند و او را سرزنش مي كردند.
او در پاسخ آن ها مي گفت: من در خير آن ها شريك هستم و با شرّ آن ها كاري ندارم!
به او مي گفتند: آيا نمي بيني آنان به چه كار مشغول هستند؟
او ساكت مي ماند و پاسخ نمي داد.
ابن حجر در شرح حال اعمش گويد: حاكم نيشابوري از ابن مَعين حكايت مي كند كه او گويد: بهترين سندها، سند اعمش، از ابراهيم، از علقمه، از عبدالله است.
كسي به او گفت: آيا اعمش مانند زُهري است؟
پاسخ داد: مي خواهي اعمش مثل زُهري باشد؟ زُهري به العرض و الاجازة (24) معتقد بود و براي امويان كار مي كرد؛ در حالي كه اعمش، فقيري صبور بود كه از امرا و سلاطين دوري مي گزيد و باتقوا، آگاه و عالم به قرآن بود.(25)
از طرفي زُهري از كارگزاران بني اميه و از تقويت كنندگان و تأييد كنندگان پايه هاي سلطنت آن ها بود؛ از اين رو امام سجّاد عليه السلام براي او نامه اي نوشت و در آن، او را پند داد و از اين كار او را بر حذر داشت و فرجام بد كار او را در دنيا و آخرت به او تذكر داد. در بخشي از آن نامه آمده است:
إنّ أدني ما كتمتَ و أخفَّ ما احتملتَ أن آنستَ وحشة الظالم، وسهّلت له طريق الغيّ... جعلوك قطباً أداروا بك رحي مظالمهم، و جسراً يعبرون عليك إلي بلاياهم، و سُلّماً إلي ضلالتهم، داعياً إلي غيّهم، سالكاً سبيلهم. احذَر فقد نُبِّئت، وبادِر فقد أُجِّلت... .
كمترين چيزي كه پنهان داشتي و سبك ترين چيزي كه از آن چشم پوشيدي، اين است كه با تنهايي ستمگران خو گرفته اي و راه سركشي را براي آنان هموار كرده اي... .
آن ها تو را محوري قرار داده اند كه سنگ آسياي ستمگريشان را به دور تو بچرخانند و پلي كه از روي آن به سوي گرفتاري هايشان عبور كنند. آنان تو را نردباني به سوي گمراهيشان، دعوت كننده اي به سركشي هايشان و پيماينده ي راهشان برگزيده اند... .
من اكنون به تو هشدار دادم؛ پس ترتيب اثر بده و تا مهلتي كه [از خدا] داري تمام نشده، شتاب كن!... .(26)
آري، با همه ي اين مواعظ، زُهري از گمراهي نجات نيافت و اين اندرزهاي حكيمانه او را از همكاري با ستمگران در باطل گرايي و ظلمشان باز نداشت؛ بلکه به اين شيوه ادامه داد، به گونه اي كه به تعبير بزرگان اهل سنّت، از محافظان و مدافعان امويان شد.
سخني كوتاه در شخصيّت عبدالله بن عمر
طبق نقل تاريخ، وي از كساني بود كه پس از عثمان از بيعت با امير مؤمنان علي عليه السلام خودداري كرد و از ياري آن حضرت امتناع ورزيد و در جنگ ها با آن بزرگوار همراهي نكرد؛ ولي آن گاه كه حجّاج بن يوسف از طرف عبدالملك والي حجاز شد، عبدالله بن عمر شبانه براي بيعت به نزد حجّاج آمد.حجّاج به او گفت: براي چه با شتاب آمده اي؟
پاسخ داد: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود:
من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهليّة.
هر كس بميرد در حالي كه امام زمانش را نشناخته باشد به مرگ دوران جاهليت مرده است.
حجّاج كه مشغول نوشتن بود به او گفت: دستم مشغول است، پايم را بگير و بيعت كن [!]
عبدالله بن عمر پاي حجّاج را مسح كرد و بيرون رفت [!](27)
روايت عبدالله بن زمعه
يكي از راويان اين حديث، «عبدالله بن زمعه» است. ابو داوود به دو سند اين حديث را از او روايت كرده است كه محور هر دو روايت زُهري است كه در گذشته به شرح حالش اشاره شد.روايت عبدالله بن عبّاس
يكي ديگر از راويان اين حديث، عبدالله بن عبّاس است كه ابن ماجه و احمد از او روايت كرده اند. ابن ماجه اين حديث را از اسرائيل، از ابواسحاق، از ارقم بن شرحبيل، از ابن عبّاس نقل مي كند.احمد بن حنبل نيز آن را از يحيي بن زكريّا بن ابي زائده، از پدرش، از ابواسحاق، از ارقم، از ابن عبّاس نقل مي كند.
محور نقل در اين دو طريق، ابواسحاق از ارقم است. اكنون اين دو تن را به جهت احراز صلاحيّتِ نقل حديث بررسي مي كنيم.
بخاري در اين مورد مي گويد: در جايي ذكر نشده كه ابواسحاق از ارقم بن شرحبيل را شنيده باشد.(28)
گفتني است كه گروهي از اهل علم در مورد ابواسحاق سبيعي اين گونه اظهار نظر كرده اند:
او اختلال حواس پيدا كرده بود، بدين جهت مردم او را با ابن عُيَينَه رها كردند و كنار گذاشتند.(29)
در مورد ديگري آمده است: او مدلّس بود.(30)
قابل ذكر است كه او از عمر بن سعد ملعون، قاتل حضرت سيدالشهداء ابي عبدالله الحسين عليه السلام روايت مي كرد.(31)
از طرفي او از شمر بن ذي الجوشن ملعون نيز روايت نقل مي كرد.(32)
از سوي ديگر در سند احمد بن حنبل افزون بر آن چه ذكر شد، اين اشكالات وجود دارد:
1.شنيدن «زكريّا» از «ابواسحاق» پس از اختلال حواس وي است، همان گونه كه ملاحظه خواهي كرد.
2.نقد زكريّا بن ابي زائده.
رجال شناسان، زكريّا بن ابي زائده را اين گونه نقد كرده اند:
ابوحاتم در مورد او گويد: در نقل حديث سهل انگار بود و همواره تدليس مي كرد.
همچنين ابوزُرعه، ابوداوود و ابن حجر او را به تدليس متّهم كرده اند... .
در نقل ديگري از احمد نقل شده كه گويد:
اگر در مورد زكريّا و اسرائيل اختلاف نظر باشد، به نظر من زكريّا از ابواسحاق بهتر است.
وي در ادامه مي افزايد: روايت اين دو از نظر اعتبار به هم نزديك است و حديث هر دو از ابواسحاق ضعيف است كه اخذ حديث آن دو از ابواسحاق در پايان عمر او بوده است.(33)
به راستي كه من از احمد در شگفتم كه اين گونه اظهار نظر مي كند، در عين حال - آن سان كه ملاحظه كردي- در المسند حديث را از زكريّا، از ابواسحاق نقل مي كند. فراتر اين كه وي در الفضائل نيز به نقل آن پرداخته است.(34)
آري، احمد بن حنبل، اين حديث ساختگي را نه از اين طريق؛ بلكه از ابن عبّاس و او نيز از عبّاس نقل كرده است. وي يك بار مي گويد: يحيي بن آدم براي ما نقل كرده؛ بار ديگر اظهار مي دارد: ابوسعيد (مولاي بني هاشم)، از قيس بن ربيع، از عبدالله بن ابي سفر، از ارقم بن شرحبيل، از ابن عبّاس نقل مي كند كه عبّاس بن عبدالمطّلب گويد:
رسول خدا صلي الله عليه و آله در دوران بيماري خود فرمود: به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند.
ابوبكر خارج شد و تكبير گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله احساس راحتي كرد، در حالي كه به صورت خميده بين دو مرد تكيه كرده بود خارج شد. هنگامي كه ابوبكر آن حضرت را ديد عقب ايستاد. پيامبر به او اشاره كرد كه همان جا بايست. سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله كنار ابوبكر نشست و از همان قسمت از سوره كه ابوبكر به آن قسمت رسيده بود، قرائت فرمود.(35)
ولي آن سان كه ملاحظه مي كنيد، محور اين سند «قيس بن ربيع» است. همو كه بخاري آن را در كتاب الضعفاء (36) آورده است.
همچنين نَسائي (37) و ابن حِبّان او را در كتاب المجروحين (38) آورده اند. افراد ديگري او را از نظر نقل حديث ضعيف دانسته اند. فراتر اين كه از احمد نقل شده است كه مردم او را رها كردند؛ بلكه از يحيي بن مَعين نقل شده است كه مردم وي را تكذيب كردند.(39)
روايت عبدالله بن مسعود
نَسائي اين حديث را از ابن مسعود نقل كرده است. همچنين هيثمي آن را روايت كرده و مي گويد: احمد و ابويعلي آن را روايت كرده اند. اين در حالي است كه در تمام اسناد «عاصم بن ابي النجود» وجود دارد.هيثمي در مورد عاصم گويد: او از نظر نقل حديث ضعيف است.(40)
ابن حجر پيرامون عاصم از ابن سعد اين گونه نقل مي كند: او در نقل حديث بسيار خطا مي كرد.
وي از يعقوب بن سُفيان نيز درباره ي او اين گونه نقل مي كند: حديث او اضطراب داشت.
از ابوحاتم نيز چنين نقل شده است: جايگاه عاصم به گونه اي نيست كه بتوان گفت او ثقه است. او حافظ نبوده است.
ابن عليّه نيز راجع به او سخن به ميان آورده و مي گويد: همواره هر كه نامش عاصم بوده بد حافظه بوده است.
از ابن خراش نيز در مورد او نقل شده كه در احاديث او مطالب غير قابل قبولي است.
از عُقَيلي نيز در مورد او اين گونه نقل شده است: تنها اشكال او حافظه ي بد او بود.
دارقُطني در مورد عاصم اظهار نظر كرده و مي گويد: در مورد حافظه او اشكالي وجود دارد.
بزّار در مورد او گويد: حافظه ي خوبي نداشته است.
حَمّاد بن سَلَمه درباره ي او گويد: در آخر عمرش اختلال حواس پيدا كرده بود.
عجلي در توصيف او گويد: عاصم عثماني بود.(41)
روايت بريده ي اسلمي
حديث بريده ي اسلمي را نيز احمد بن حنبل با سند خود از ابن بريده و وي از پدرش روايت كرده است. در نقد اين حديث نكته اي قابل ذكر است كه آيا ابن بريده، همان عبدالله بن بريده است كه از پدرش نقل كرده است و يا سليمان بن بريده؟ پس با چشم پوشي از اين اختلاف، همين بس كه يكي از راويان آن «عبدالملك بن عمير» است كه در گذشته به بررسي رجالي وي پرداختيم و عدم اعتماد به وي ثابت شد.روايت سالم عبيد
حديث سالم بن عبيد را ابن ماجه نقل كرده است.اين حديث را از سه محور مي توان مورد بررسي و نقد قرار داد:
1.ابن ماجه پس از نقل آن مي گويد: اين حديثي غريب است.
2.سندش جاي تأمل دارد؛ چرا كه نعيم بن ابي هند كه يكي از راويان آن است، همواره از علي رضي الله عنه بدگويي مي كرد و از اين رو يكي از پيشوايان اهل تسنن از او حديثي استماع نكرده است.(42)
بخاري و مسلم نيز از سلمة بن نبيط روايت نكرده اند. بخاري در مورد سلمه گويد: وي در پايان عمرش دُچار اختلال حواس شد.(43)
3.افزون بر همه ي اين ها، هيچ روايتي در صحاح از سالم بن عبيد نقل نشده است، و از طرفي اصحاب سنن نيز، جز دو حديث از او روايت نكرده اند و آن دو حديث نيز در سندش اختلاف وجود دارد!
ابن حجر درباره ي وي گويد:
سالم بن عبيد اشجعي، از اهل صفّه بود؛ سپس به كوفه آمد. اصحاب سنن از او دو حديث صحيح پيرامون عطسه نقل كرده اند. وي روايت ديگري از عمر دارد كه در گفتار عمر و عملكرد او در زمان وفات پيامبر صلي الله عليه و آله و سخن ابوبكر در اين مورد مطرح شده است. اين روايت را يونس بن بُكَير در زيادات خود نقل كرده است.
البتّه هلال بن يساف، نبيط بن شريط و خالد بن عرفطه نيز از سالم بن عبيد روايت نقل كرده اند.(44)
ابن حجر در ادامه مي افزايد: چهارمين فرد، سالم بن عبيد اشجعي است. وي مدّتي با پيامبر صلي الله عليه و آله مصاحبت داشته است. وي از اهل صفّه بوده و از كوفيّين به شمار مي آيد. او از پيامبر صلي الله عليه و آله در مورد تشميت عاطس (45) روايت نقل كرده است. همچنين از عمر بن خطّاب روايتي نقل كرده است. خالد بن عرفجه - و گفته مي شود: ابن عرفطه -هلال بن يساف و نبيط بن شريط از سالم روايت كرده اند و در سند حديثش اختلاف است.(46)
با توجّه به عبارت ابن حجر در اين دو كتاب، و با مراجعه ي به روايتي كه هيثمي نقل كرده است، (47) روشن مي شود كه حديث سالم بن عبيد پيرامون نماز ابوبكر، همان حديثي است كه از عمر (درباره ي آن چه كه به هنگام وفات پيامبر صلي الله عليه و آله گفته و عمل كرده) نقل نموده است؛ اما ابن ماجه بخشي از اين روايت را ذكر كرده، آن سان كه هيثمي به اين مطلب تصريح كرده است.
از طرفي ظاهر عبارت است ابن حجر در الإصابه نادرستي سند آن را مي رساند، و شايد مقصود او از گفته اش در تهذيب التهذيب همين مطلب باشد، آن جا كه مي گويد: «در سند حديثش اختلاف است»؛ زيرا قدر متيقّن از روايات او، همان چيزي است كه نبيط بن شريط از او روايت مي كند و اين حديث نيز از همين قبيل است.
روايت انس بن مالك
حديث انس بن مالك، در زمره ي احاديثي است كه زُهري از او نقل كرده است. البتّه بخاري، مسلم و احمد نيز آن را نقل كرده اند.ما پيش تر در مورد زُهري مطالبي را ارائه كرديم و از حال وي آگاهي يافتيم.
افزون بر اين، راوي از انس در نزد بخاري، شعيب بن حمزه مي باشد كه همان كاتب زُهري و روايت گر از اوست.(48)
ابواليمان (حكم بن نافع) نيز از شعيب روايت مي كند.
از طرفي علما و دانشمندان رجالي نيز پيرامون روايت ابواليمان از شعيب سخن به ميان آورده و آن را نقد كرده اند، تا جايي كه گفته شده است كه ابواليمان، حتي يك كلمه هم از شعيب نشنيده است.(49)
امّا راوي از زُهري در نزد احمد بن حنبل، سفيان بن حسين است. حال آن كه عالمان رجالي بر عدم اطمينان به روايات او از زُهري اتّفاق نظر دارند. اين مطلب را ابن حجر از ابن مَعين، احمد بن حنبل، نَسائي، ابن عَديّ و ابن حبّان نقل كرده است.
از سوي ديگر از يعقوب بن شيبه نقل شده است كه درباره ي سفيان بن حسين گويد: در احاديث او ضعف وجود دارد.
و از عثمان بن ابي شيبه نقل شده كه درباره سفيان گويد: او در نقل حديثي كمي مضطرب بوده است.
از ابن خراش نيز نقل شده كه سفيان ليّن الحديث بوده است.
از ابو حاتم نيز نقل شده است كه درباره ي سفيان گويد: به حديث او نمي توان استدلال و احتجاج كرد.
از ابن سعد نيز در مورد او مطلبي نقل شده است كه گويد: سفيان در احاديث خود زياد اشتباه مي كرد.(50)
افزون بر اين مطالب، هيثمي نيز اين حديث را نقل كرده است. وي گويد: احمد اين حديث را نقل كرده كه در سند آن سُفيان بن حسين آمده است؛ در حالي كه سفيان -با توجّه به زُهري- از نظر نقل حديث ضعيف است و اين حديث نيز از احاديثي است كه وي از زُهري روايت كرده است.(51)
از جمله روايات او روايتي است كه از حميد، از انس نقل شده است و نَسائي و احمد بن حنبل آن را نقل كرده اند و حميد، همان حميد بن ابي حميد الطويل است كه علماي رجالي به مدلّس بودن وي تصريح كرده اند.
همچنين تصريح كرده اند كه احاديث حميد از انس تدليس شده است.(52)
روشن است كه اين حديث نيز از آن احاديث است. علاوه بر اين كه راوي آن -نزد احمد بن حنبل -همان سُفيان بن حسين است كه پيش تر از شخصيت او اطّلاع يافتيم.
صرف نظر از اين كه طُرقي كه از انس آمده صحيح باشد يا صحيح نباشد، سخن در مورد خود انس است.
بنا بر اين نخستين مشكل وي دروغ گويي اوست. به عنوان مثال دروغ وي در جريان حديث «طير مشويّ»؛ (مرغ بريان) رخداد.
در آن حديث آمده است: روزي براي رسول خدا صلي الله عليه و آله مرغ برياني هديه شد. آن حضرت از خداوند سبحان خواست كه علي عليه السلام را برساند. پيامبر منتظر بود كه علي عليه السلام حاضر شود. هر بار كه آن حضرت مي آمدند تا خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله برسند، انس مي گفت: رسول خدا كار دارند!
اين رفتار انس به گونه اي بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله عصباني شد و به او فرمود:
يا أنس! ما حملك علي ردّه؟!
اي انس! چه چيز تو را بر بازگرداندن او واداشت؟!(53)
دومين شكل انس، كتمان شهادت به حق بود. اين موضوع نيز در جريان درخواست حضرت علي عليه السلام از مردم پيرامون حديث غدير و طلبِ شهادت بر اين واقعه رخداد. امير مؤمنان علي عليه السلام از مردم خواست كه پيرامون حديث غدير شهادت بدهند. برخي گواهي دادند و گروه ديگري -از جمله انس- خودداري كردند. حضرتش آن ها را نفرين كرد و نفرين آن حضرت آنان را در برگرفت.(54)
بديهي است كه خبر دروغگو مورد پذيرش واقع نمي شود، و كتمان شهادت، گناه كبير بوده و به عدالت زيان مي رساند.
روايت عايشه
همان گونه پيش تر بيان شد، پايه و اساس اين واقعه، همان كلام عايشه است؛ زيرا كه او در اين قصّه حضور داشت و صاحب اين قصّه است.از طرفي حديث ديگران نيز يا به او مي رسد و يا حكايتي از گفتار و رفتار اوست.
از سوي ديگر روايت عايشه نسبت به ديگر روايات، بيشترين طُرق را داشته و داراي صحيح ترين سندها در مقايسه با ديگر سندها است و روايت وي كامل ترين متن را نيز دارا مي باشد كه به طور مفصّل قصّه را بيان نموده است.
آن سان كه ملاحظه كرديد، ما مهم ترين سندهاي آن را ذكر كرديم، و آن را با كامل ترين متن نقل نموديم. ما در فصل آينده، با دقّت به متن اين روايت با متن هاي گوناگونش خواهيم پرداخت.
اكنون سند اين حديث را از دو محور بررسي مي نماييم:
1.راويان سندها؛
2.شخصيّت عايشه.
يك بار سخن درباره ي رجال سندها؛ و بار ديگر سخن پيرامون خود عايشه است.
راويان سندها
طُرق احاديث نقل شده از عايشه به افراد ذيل منتهي مي شود:1.اسود بن يزيد نخعي؛
2.عُروَة بن زبير بن عوّام؛
3.عبيدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود؛
4.مسروق بن اجدع.
همه ي اين طُرق مورد طعن، قدح و تضعيف قرار گرفته است، به گونه اي كه روايت آن ها از اعتبار و احتجاج ساقط شده است.
روايت اسود از عايشه
يكي از راويان از عايشه «اسود» است. وي از كساني است كه از امير مؤمنان علي عليه السلام روي گردان شد.(55)راويي كه از اسود حديث را نقل مي كند، ابراهيم بن يزيد نخعي است كه در تمام سندها نام وي آمده است. وي از بزرگان مدلّسين است.
ابوعبدالله حاكم -در جنس چهارم از مدلّسين -مي گويد: گروهي احاديثي را تدليس مي كنند كه از مجروحين (افرادي كه تضعيف شده اند) روايت كرده اند؛ از اين رو اسامي و كنيه هاي آنان را تغيير دادند تا شناخته نشوند.
وي در ادامه مي گويد: عبدالله بن محمّد بن حَمَوَيه دقيقي به من خبر داد و گفت: جعفر بن ابي عثمان طيالسي، از خلف بن سالم براي ما نقل كرد و گفت: از عدّه اي از بزرگان اصحابمان شنيدم كه پيرامون كثرت تدليس و مدلّسين گفت و گو مي كردند. نتيجه اين گفت و گو اين بود كه به تمييز و جداسازي اخبار آن ها پرداختيم؛ ولي تدليس حسن بن ابي الحسن و ابراهيم بن يزيد نخعي براي ما مشتبه شد؛ زيرا كه حسن، افراد ناشناخته اي را تا صحابه مطرح مي كند، و چه بسا از افرادي همچون: عتي بن ضمره، حنيف بن منتجب، دغفل بن حنظله و افرادي مانند آن ها تدليس كرده است.
البتّه ابراهيم نيز بين خود و اصحاب عبدالله افرادي همچون: هني بن نويره، سهم بن منجاب و خزامه ي طائي را داخل مي كند و چه بسا از آن ها تدليس مي نمايد.(56)
از سوي ديگر راويي كه از ابراهيم روايت را نقل كرده است، همان سليمان بن مهران اعمش است كه وي نيز معروف به تدليس است؛ (57) همان تدليسي كه قبيح و مضرّ به عدالت است.
سيوطي در بيان «تدليس تسويه» مي نويسد: خطيب گويد: اعمش و سُفيان ثوري نيز همانند ابراهيم عمل مي كنند.
علائي در اين زمينه گويد: اين نوع تدليس از فاحش ترين و بدترين انواع تدليس است.
عراقي نيز اين گونه اظهار نظر مي كند: اين كار در مورد كسي كه از روي عمد آن را انجام دهد قادح و مضرّ است و باعث تضعيف او مي شود.
شيخ الاسلام نيز در اين باره گويد: بدون ترديد آن عمل نوعي جرح است كه باعث ضعف مي باشد، و اگر ثوري و اعمش به آن وصف شوند جاي عذري نيست.(58)
خطيب بغدادي در اين مورد گويد: تدليس در حديث نزد بيشتر دانشمندان ناپسند است، و بعضي از علما تدليس را بسيار مذمّت و نكوهش كرده اند، و برخي از دانشمندان در دوري از تدليس افتخار نموده اند.(59)
سيوطي از شُعبة بن حجّاج نقل مي كند كه او در مورد تدليس گويد: تدليس برادر دروغ است.
همچنين از او نقل شده كه گويد: تدليس در حديث از زنا بدتر است.
از شعبه نيز پيرامون تدليس اين گونه نقل شده است كه اگر از آسمان بيفتم، براي من بهتر است تا اين كه تدليس كنم!
از ابواسامه در اين مورد چنين نقل شده است: خدا خانه هاي مدلّسين را خراب كند. به نظر من آن ها فقط دروغگويان هستند.
ابن مبارك نيز در اين باره مي گويد: اگر از آسمان بيفتيم، براي من محبوب تر است از آن كه حديثي را تدليس كنيم.
از وكيع نقل شده است كه گويد: ما تدليس در لباس را حلال نمي شماريم چه برسد به تدليس در حديث.
از اين رو، اين حديث با همين سند كه همه ي علما در نقل آن اتّفاق نظر دارند از درجه ي اعتبار ساقط مي شود. پس نيازي به بررسي وضعيّت راوياني كه پيش از اعمش هستند، نيست.
ولي با اين وجود ملاحظه مي كنيم كه راويي كه از اعمش نقل مي كند، در نزد بخاري و احمد -در يكي از دو سند- و در نزد مسلم و نَسائي، همان ابومعاويه است كه او نيز از مدلّسين است.
در اين زمينه جلال الدين سيوطي در كتاب تدريب الراوي، در تحت عنوان فائده چنين مي نويسد:
مي خواهم اسامي كساني را كه متّهم به بدعت هستند از بين كساني كه بخاري و مسلم و يا يكي از آن ها روايتي را از آن ها نقل كرده اند ذكر كنم. آنان عبارتند از:
ابراهيم بن طهمان، ايّوب بن عائذ طائي، ذرّ بن عبدالله مرهبي، شبابة بن سوار، عبدالحميد بن عبدالرحمان، محمّد ابن حازم، ابومعاويه ضرير، و ورقاء بن عمر يشكري. اينان متّهم به اعتقاد به ارجاء هستند؛ يعني معتقدند كه كساني كه مرتكب گناهان كبيره مي شوند، درباره ي جهنّمي بودن يا نبودن آن ها نمي توان نظر قطعي داد.(60)
ابن حجر نيز از چندين نفر نقل مي كند كه ابومعاويه فردي خبيث و قائل به ارجاء بوده و مردم را به همين عقيده دعوت مي كرده است.(61)
از طرفي راوي از اعمش در نزد ابن ماجه و احمد - در طريق ديگر او -وكيع بن جرّاح است كه درباره ي او آمده است: وي شراب خوار بوده و همواره به آن مداومت داشته است.(62)
يكي ديگر از راوياني كه از ابومعاويه -در يكي از سندهاي بخاري -نقل كرده است، حفص بن غياث است كه او نيز از مدلّسين بوده است.(63)
افزون بر آن، حفص از طرف هارون قاضي كوفه بوده است. از احمد بن حنبل نيز نقل كرده اند كه گويد: وكيع، دوست حفص بن غياث بود و آن گاه كه او قاضي شد، وكيع از او كناره گرفت.(64)
روايت عُروَة بن زبير
آن سان كه گذشت، اين حديث به روايت عُروَة بن زبير نيز نقل شده است. با توجّه به اين كه عروه در زمان خلافت عمر به دنيا آمده؛ پس حديث مرسل خواهد بود و ناگزير آن را از عايشه روايت كرده است.عروه از افرادي است كه در كينه و دشمني عليه امير مؤمنان علي عليه السلام معروف بوده است -همان طور كه از اين عمل به هنگام نقل خبرش با زُهري، و مطالبي درباره ي پسرش در گذشته آگاه شديم -دشمني او به گونه اي بود كه در جنگ جمل با وجود كمي سنش حاضر شد.(65)
او و زُهري در تنقيص و تحقير امام امير مؤمنان علي عليه السلام و حضرت زهراي طاهره عليها السلام حديث جعل مي كردند.
هيثمي از او حديثي را در فضل زينب دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده و آن را صحيح دانسته است. در آن حديث ساختگي آمده كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله همواره مي فرمود: زينب بهترين دختران من است.
راوي گويد: اين حديث ساختگي به گوش علي بن حسين عليهما السلام رسيد. حضرتش به نزد زُهري رفت و فرمود: اين چه حديثي است كه از تو به من رسيده كه در آن حق فاطمه سلام الله عليها را كوچك شمرده اي؟
وي گفت: هرگز اين حديث را نقل نخواهم كرد.(66)
از سوي ديگر روايت كننده از عروه در روايت بخاري، مسلم، تِرمذي و ابن ماجه، پسرش هِشام است كه او نيز از مدلّسين است.
عالمان رجالي در مورد او گفته اند: هر چه از ديگران مي شنيد به پدرش نسبت مي داد. و ذكر كرده اند كه مالك از او خوشش نمي آمد. ابن خراش گفت: به من خبر رسيده است كه مالك از او به جهت نقل حديثش براي اهل عراق ايراد مي گرفت.
هِشام سه بار به كوفه رفت. يك بار مي گفت: پدرم برايم نقل كرده كه گفت: از عايشه شنيدم. بار دوم مي گفت: پدرم از عايشه به من خبر داد؛ و بار سوم مي گفت: پدرم از عايشه روايت كرده است. (67) اين حديث نيز از جمله آن احاديث است.
روايت عبيدالله بن عبدالله از عايشه
اكنون اين حديث را به روايت عبيدالله بن عبدالله بررسي مي نماييم. راويي كه اين روايت را از عبيدالله نقل مي كند -طبق نقل بخاري، مسلم و نَسائي -«موسي بن أبي عايشه» است. ابن ابي حاتم در مورد او و روايتش گويد: از پدرم (68) شنيدم كه مي گفت: روايتي را كه موسي بن ابي عايشه، از عبيدالله بن عبدالله درباره ي بيماري پيامبر صلي الله عليه و آله نقل مي نمايد، مرا ناراحت مي كند.(69)امّا راوي روايتي كه ابوداوود و احمد بن حنبل نقل كرده اند، زُهري است كه اين روايت را از عبيدالله بن عبدالله نقل مي كند -ولي ابوداوود از عبيدالله، از عبدالله بن زمعه روايت مي كند- و ما پيش تر زُهري را معرفي كرديم.
افزون بر اين، مطالبي پيرامون شخص عبيدالله بن عبدالله مطرح شده است. ابن سعد از مالك بن انس اين گونه نقل مي كند:
روزي علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام نزد عبيدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود آمد كه از او درباره ي برخي مسائل سؤال كند! او در حال نماز بود و اصحابش دور او را گرفته بودند. حضرتش نشست تا نماز او تمام شد.
عبيدالله پس از پايان نماز به آن حضرت رو كرد.
اصحابش گفتند: خدا سلامتت بدارد! اين شخص كه نزد تو آمده پسر دختر رسول خداست و جايگاه و منزلتش روشن است. از تو در مورد برخي مسائل سؤال مي كند. پس اي كاش نخست به او رو مي كردي و حاجتش را برآورده مي ساختي؛ سپس به آن چه در آن هستي مي پرداختي!
عبيدالله در پاسخ آن ها گفت: هرگز! كسي كه در جست و جوي طلب علم است، بايستي متحمّل زحمت و سختي باشد.(70)
روايت مسروق بن اجدع از عايشه
در بررسي حديث از طريق مسروق بن اجدع از عايشه، با اشكالات ذيل مواجه مي شويم:1.اين حديث را ابووائل (شقيق بن سلمه)، از مسروق روايت مي كند. عاصم بن بهدله در مورد شخصيّت ابووائل گويد:
به ابووائل گفته شد: كداميك از آن دو نزد تو محبوب تر است: علي يا عثمان؟
گفت: علي نزد من محبوب تر بود، بعد عثمان محبوب تر شد [!].(71)
2.طبق نقل نَسائي و احمد بن حنبل، نعيم بن ابي هند از ابووائل روايت مي كند كه در گذشته پيرامون شخصيّت نعيم آگاهي يافتيم.
احمد به دو طريق اين روايت را به نعيم بن ابي هند مي رساند. در يكي از اين دو طريق راويي كه از نعيم روايت را نقل مي كند «شبابة بن سوار» است. رجال شناسان در شرح حال او مي گويند: شبابه به ارجاء معتقد بود و مردم را به سوي آن دعوت مي كرد. به همين جهت احمد بن حنبل او را ترك كرد و با تاختن به وي او را از اعتبار مي انداخت.
ابوحاتم نيز در مورد او اين گونه اظهار نظر كرده است: نمي توان به حديث او استناد كرد.(72)
جلال الدّين سيوطي در همان فائده ي مذكور او را آورده است. ابن حجر نيز در شرح حال او مطالبي را آورده كه بيانگر دشمني او با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله است.(73)
نگاهي به شخصيّت عايشه
اكنون پس از مطالبي كه پيرامون راويان اين حديث بيان داشتيم، لازم است مطالبي را درباره ي شخصيّت عايشه ارائه نماييم.طبق تحقيقي كه انجام يافته است، عايشه هر شأن و فضيلتي را براي خود، پدر و دوستدارانش -از نزديكان و خويشان- مي خواست. هر گاه مي ديد كه پيامبر صلي الله عليه و آله مورد محبّت يكي از همسرانش قرار مي گرفت و آن حضرت نزد او مي ماند، بر او مي شوريد؛ همان گونه كه با زينب دختر جحش اين گونه رفتار كرد. آن گاه با حفصه تباني كردند كه هر گاه پيامبر صلي الله عليه و آله نزد هر كدام از آن ها وارد شود بگويد: من از شما بوي مغافير [نوعي صمغ] استشمام مي كنم تا ايشان از ماندن و عسل خوردن نزد زينب امتناع ورزد [!].(74)
هرگاه عايشه مي ديد كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از حضرت خديجه عليها السلام به خوبي ياد كرده و او را مي ستايد با جسارت مي گفت: چه قدر از اين پيرزن بي دندان ياد مي كني؟! خداوند عزّوجلّ بهتر از او را به تو داده است... [!].(75)
آن گاه كه متوجّه مي شد كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در حال اقدام براي ازدواج با زني است، با دروغ و خيانت مانع آن مي شد!
به عنوان نمونه نقل كرده اند كه روزي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله زني را از قوم كلب خواستگاري كرده بود، از اين رو عايشه را براي كسب اطلاعاتي نزد خانواده ي او فرستاد. پيامبر به عايشه فرمود: او را چگونه ديدي؟
پاسخ داد: چيز قابل ذكري نديدم!
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: تو چيز قابل ذكري ديدي! تو خالي روي گونه ي او ديدي كه تك تك موهاي تو بر تنت راست شد.
عايشه گفت: اي رسول خدا! هيچ رازي از شما پنهان نيست.(76)
عايشه حتّي به صرف توهّم اين كه پيامبر مي خواهد ازدواج كند اين گونه رفتار مي كرد. به عنوان نمونه گويد: روزي عثمان هنگام ظهر نزد پيامبر آمد. من فكر كردم كه او براي گفت و گو درباره ي زنان نزد پيامبر آمده است. از اين رو غيرت و رشك زنانگي مرا وادار كرد كه استراق سمع كنم [!](77)
موضع گيري او در مورد كساني كه از آن ها بدش مي آمد، سراپا جنگ و ستيز بود. به عنوان نمونه يكي از موضع گيري هاي او در برابر امير مؤمنان علي عليه السلام اين گونه بيان شده است:
روزي مردي در حضور عايشه از علي و عمّار رضي الله عنهما بدگويي كرد.
عايشه گفت: من درباره ي علي چيزي ندارم كه به تو بگويم؛ ولي درباره ي عمّار، همانا از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: «هر گاه عمّار بين دو امر مخيّر شود، راه يافته ترين و كامل ترين آن دو را انتخاب مي كند».(78)
فراتر اين كه عايشه به خاطر تأييد و تقويت دشمنان علي عليه السلام حديث جعل مي كرد. نعمان بن بشير گويد: روزي معاويه توسّط من براي عايشه نامه اي فرستاد. من نزد عايشه رفتم و نامه ي معاويه را به او دادم.
عايشه به من گفت: فرزندم! آيا مطلبي را كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده ام به تو بگويم؟
گفتم: آري.
گفت: روزي از روزها من و حفصه نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم. فرمود: اي كاش نزد ما مردي بود كه با ما گفت و گو مي كرد.
عرض كردم: اي رسول خدا! آيا كسي را در پي ابوبكر بفرستم؟
او ساكت ماند. پيامبر دوباره همان سخن را تكرار فرمود.
حفصه عرض كرد: آيا كسي را در پي عمر بفرستم؟
او ساكت ماند. سپس فرمود: نه.
آن گاه مردي را صدا زد و با او درِ گوشي سخن گفت. چيزي نگذشت كه عثمان آمد. او به عثمان رو كرد و با او سخن گفت. شنيدم كه به او سه مرتبه فرمود: اي عثمان! شايد خداوند عزّوجلّ پيراهني را بر تنت بپوشاند. پس اگر از تو خواستند كه آن را درآوري، تو آن را بيرون نياور.
گفتم: اي امّ المؤمنين! پس پيش از اين، اين حديث كجا بود؟
گفت: فرزندم! به خدا سوگند! اين حديث را از يادم برده بودند به گونه اي كه گمان نمي كردم كه آن را شنيده ام [!](79)
نعمان بن بشير گويد: من اين حديث را به معاوية بن ابي سُفيان رساندم. او به گزارش من راضي نشد و آن را باور نكرد، تا اين كه خود طي نامه اي به امّ المؤمنين نوشت كه براي من درباره ي آن حديث بنويس.
عايشه درباره ي آن حديث نامه اي براي معاويه نوشت.(80)
بنگر كه چگونه عايشه در آن دوران، معاويه را بر خون خواهي دروغينش از عثمان تأييد مي كرد و چگونه بر تحريك مردم به قتل عثمان، عذر و بهانه مي آورد و از پنهان كردن نام مردي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وي را صدا زد غافل نمي شود، پس از اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله از فرستادن در پي ابوبكر و عمر خودداري كرد!؟
آري آن مرد جز امير مؤمنان علي عليه السلام نبود؛ ولي آن سان كه ابن عبّاس گفته است، عايشه از علي عليه السلام دل خوشي نداشت كه ما در بخش هاي آينده در اين زمينه سخناني بيان خواهيم كرد.
بنا بر اين هر گاه حال عايشه و وضعيّت روايات او در دوران عادي زندگيش اين گونه بوده است، طبيعي است كه اين حال او در دوران و ساعات پايان زندگي رسول خدا صلي الله عليه و آله به بالاترين درجه رسيده باشد، و به طور طبيعي اخبار او پيرامون حالات پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در آن شرايط، حسّاس تر باشد.
اكنون به نمونه هايي از سخنان او توجّه كنيد. وي مي گويد:
هنگامي كه حال رسول خدا صلي الله عليه و آله وخيم شد، به عبدالرحمان بن ابي بكر فرمود:
كتف (81) يا لوحي به من بده تا براي ابوبكر نوشته اي بنويسم كه با او مخالفت نشود [!]
هنگامي كه عبدالرحمان خواست بلند شود فرمود: خدا و مؤمنان ابا دارند از اين كه با تو -اي ابوبكر! - مخالفت شود [!](82)
وي در مورد ديگري مي گويد:
هنگامي كه حال رسول خدا صلي الله عليه و آله وخيم شد، بلال آمد تا او را از وقت نماز مطّلع سازد. او فرمود: به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند... .(83)
در جاي ديگري مي گويد:
رسول خدا صلي الله عليه و آله وفات يافت در حالي كه سر او بين سينه و گردن من بود [!](84)
اين ها نمونه هايي از سخنان عايشه است.
از سوي ديگر هنگامي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دستور داد كه علي عليه السلام به حضورش فرا خوانده شود، فرمان حضرتش اطاعت نشد؛ بلكه به آن بزرگوار پيشنهاد مي شود كه ابوبكر و عمر فرا خوانده شود!
ابن عبّاس در اين زمينه مي گويد:
هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله بيمار شد، همان بيماري كه به سبب آن وفات يافت، آن حضرت در خانه ي عايشه بود. حضرتش فرمود: علي را برايم صدا كنيد.
عايشه گفت: برايتان ابوبكر را صدا بزنيم؟[!]
فرمود: صدايش كنيد.
حفصه گفت: اي رسول خدا! برايتان عمر را صدا بزنيم؟[!]
فرمود: صدايش كنيد.
اُمّ فضل گفت: اي رسول خدا! عبّاس را برايتان صدا بزنيم؟[!]
فرمود: صدايش كنيد.
هنگامي كه همه ي آن ها جمع شدند، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سر مباركش را بلند كرد و علي عليه السلام را نديد در نتيجه ساكت ماند. در اين هنگام عمر گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله را ترك كنيد[!]... .(85)
از سوي ديگر آن گاه كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، در حالي كه به دو مرد تكيه كرده براي نماز از خانه بيرون مي رود، عايشه مي گويد: پيامبر در حالي از خانه خارج شد كه بين دو مرد بود و به آن ها تكيه كرده بود كه يكي از آن ها عبّاس بود.
عايشه از مرد ديگر نامي نمي برد.
ابن عبّاس در ادامه مي گويد:
آن مرد علي عليه السلام بود؛ ولي عايشه نمي تواند از آن حضرت به نيكي ياد كند.(86)
آخرين فردي كه با پيامبر خدا وداع نمود
بنا بر اين، با توجّه به شناختي كه از شخصيّت عايشه به دست آورديم كه اين گونه نسبت به علي عليه السلام كينه دارد به طوري كه نمي تواند از او به نيكي ياد كرده و دل خوشي از آن حضرت ندارد، و مي كوشد كه آن حضرت را از رسول خدا صلي الله عليه و آله دور نمايد و براي خود و پدرش چيزي را ادّعا مي كند كه هيچ ريشه و اصلي ندارد.
فراتر اين كه امّ سلمه رضي الله عنها از يك امر حقيقي خبر داده و مي گويد: سوگند به آن كه به او سوگند ياد مي كنم علي عليه السلام آخرين كسي بود كه با پيامبر صلي الله عليه و آله ديدار داشت.
امّ سلمه مي افزايد: ما هر روز بامدادان از رسول خدا صلي الله عليه و آله عيادت مي كرديم. حضرتش بارها مي فرمود: آيا علي آمد؟
گمان مي كنم كه او را در پي كاري فرستاده بود. علي عليه السلام آمد. گمان كرديم كه با او كاري دارد؛ از اين رو ما از خانه خارج شديم و نزديك درِ خانه نشستيم. من از همه به درِ خانه نزديك تر بودم. ديدم علي عليه السلام روي ايشان خم شده و با او نجوا و درِ گوشي سخن مي گويد. آن گاه رسول خدا صلي الله عليه و آله در همان روز قبض روح شد و علي عليه السلام آخرين فردي بود كه با آن حضرت وداع نمود.(87)
آن چه بيان شد، روايات اندكي از انبوه رواياتي بود كه عايشه در بعضي از آن ها دست برده و برخي وقايع واقعي، مهم و تاريخي را تحريف كرده است. پس از بررسي و شناخت اين گونه روايات، يقين مي كنيم كه خبر عايشه پيرامون نماز پدرش به امر پيامبر صلي الله عليه و آله و اين كه آن حضرت از خانه خارج شد و پشت سر او نماز خواند! -آن سان كه در برخي اخبار از او نقل شده - از همين قبيل است.
البتّه از چيزهايي كه عدم اعتماد به كلام عايشه را تأكيد مي كند، وجود اختلاف هايي است كه در اين قضيّه -كه يك قضيّه بيش نيست- از وي نقل شده است؛ چنانچه به زودي ملاحظه خواهيم كرد.
ادامه دارد ( لینک قسمت های بعد در انتهای همین مقاله موجود است )
پينوشتها:
1.سنن تِرمذي: 5/379، كتاب مناقب، باب مناقب مشترك ابوبكر و عمر، حديث 3692.
2.فتح الباري: 2/210.
3.فتح الباري: 2/210.
4.تاريخ الطبري: 4/199 و 200.
5.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 4/99.
6.تهذيب التهذيب: 6/360 و ديگر منابع.
7.تهذيب التهذيب: 6/360، ميزان الاعتدال: 4/406.
8.ميزان الاعتدال: 4/406.
9.مخلّط در اصطلاح حديث شناسي به كسي گويند كه به علّت اختلال حواس احاديث معتبر را با غير معتبر مي آميزد.
10.ميزان الاعتدال: 4/406، تهذيب التهذيب: 6/360.
11.ميزان الاعتدال: 4/406.
12.تهذيب التهذيب:6/360.
13.ميزان الاعتدال: 4/406.
14.همان.
15.الأنساب: 4/444.
16.تقريب التهذيب: 1/618.
17.تلخيص الشافي: 3/33-35، روضة الواعظين: 1/177 و 178، مقتل الحسين عليه السلام مقرّم: 186.
18.فضائل الصحابه: 1/106.
19.او از اساتيد بخاري و مسلم و از پيشوايان جرح و تعديل است. همه ي علماي اهل سنّت اتّفاق نظر دارند كه او داناترين عالم به حديث صحيح و ناصحيح مي باشد. وي در سال 302 وفات يافت. شرح حال او در تذكرة الحفّاظ: 2/429 و كتاب هاي ديگر بيان شده است.
20.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 4/102.
21.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 4/102.
22.الاستيعاب: 2/117، شرح حال زيد بن حارثه.
23.الكاشف:2/301.
24.«العرض و الاجازه» دو اصطلاح حديثي است در كيفيت و چگونگي اخذ حديث.
25.تهذيب التهذيب: 4/204.
26.تحف العقول عن آل الرسول: 274-277، نوشته ابن شُعبه حرّاني، از علماي اماميّه در قرن چهارم هجري است. غزالي اين نامه را در كتاب احياء علوم الدين (2/143) آورده؛ ولي گفته است: «هنگامي كه زُهري با امرا همنشين شده بود، يكي از برادران ديني او نامه اي براي وي نوشت...»! و در برخي از مصادر ديگر اين مطلب به ابوخازم نسبت داده شده است.
27.الفصول المختاره: 245.
28.تاريخ الكبير: 2/46، بوصيري اين مطلب را در زوائد آورده است. ر.ك حاشيه سنن ابن ماجه: 2/379.
29.ميزان الاعتدال: 3/326.
30.تهذيب التهذيب: 8/55.
31.الكاشف: 3/385، ميزان الاعتدال: 5/239، تهذيب التهذيب: 7/381.
32.ميزان الاعتدال: 3/385، تهذيب التهذيب: 8/53.
33.تهذيب التهذيب: 3/293، الجرح و التعديل: 3/530.
34.فضائل الصحابه: 1/106.
35.فضائل الصحابه: 1/108-109.
36.الضعفاء الكبير: 195.
37.همان: 202.
38.كتاب المجروحين: 2/216.
39.تهذيب التهذيب: 8/340-342، ميزان الاعتدال: 5/477، لسان الميزان: 4/570.
40.مجمع الزوائد: 5/333، كتاب خلافت، باب خلفاي چهارگانه، حديث 8936.
41.تهذيب التهذيب: 5/37 و 38.
42.تهذيب التهذيب: 10/418.
43.همان: 4/143.
44.الإصابه: 3/8.
45.تشميت عاطس: گفتاري كه هنگام عطسه، به عطسه كننده مي گويند.
46.تهذيب التهذيب: 3/383 و 384.
47.مجمع الزوائد: 5/331 و 333، كتاب خلافت، باب خلفاي چهارگانه، حديث 8935.
48.تهذيب التهذيب: 4/319.
49.تهذيب التهذيب: 2/396 و 397.
50.تهذيب التهذيب: 4/97 و 98.
51.مجمع الزوائد: 5/331، كتاب خلافت، باب خلفاي چهارگانه، حديث 8933.
52.تهذيب التهذيب: 3/35 و 36.
53.بيشتر پيشوايان اهل تسنن، اين روايت را در كتاب هاي خود نقل كرده اند؛ از جمله مراجعه كنيد به المستدرك: 3/141 و 142. كتاب معرفة الصحابه بخش مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليهما السلام، حديث 4650. براي آگاهي بيشتر ر.ك نفحات الازهار از همين نگارنده.
54.ر.ك الغدير: 1/192.
55.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 4/97و 98.
56.معرفت علوم الحديث: 107 و 108.
57.تقريب التهذيب: 1/392.
58.تدريب الراوي: 1/188.
59.الكفاية في علم الراويه: 355.
60.تدريب الراوي: 1/278 -280.
61.تهذيب التهذيب: 9/117.
62.تذكرة الحفّاظ: 1/307 و 308، ميزان الاعتدال: 7/127.
63.تهذيب التهذيب: 2/375.
64.همان: 11/111.
65.تهذيب التهذيب: 7/161.
66.مجمع الزوائد: 9/342، كتاب مناقب، باب آن چه كه پيرامون فضايل زينب دختر رسول الله صلي الله عليه و آله رسيده است، حديث 15231.
67.تهذيب التهذيب: 11/46.
68.پدر ابي حاتم، همان محمّد بن ادريس رازي، يكي از بزرگان، پيشوايان و حافظان مورد اعتماد در جرح و تعديل است. وي در حدود سال 277 ه وفات يافته است. شرح حال او در: تذكرة الحفّاظ: 2/567، تاريخ بغداد:2/70 و منابع ديگر از مصادر رجالي آمده است.
69.تهذيب التهذيب: 10/315.
70.الطبقات الكبري: 5/166.
71.تهذيب التهذيب: 4/275.
72.تهذيب التهذيب: 4/274، تاريخ بغداد: 9/298.
73.تهذيب التهذيب: 4/275.
74.اين قضيّه از قضاياي معروف است. به كتاب هاي حديثي و تفسيري در تفسير سوره ي تحريم مراجعه كنيد.
75.مسند احمد: 17/170، حديث عايشه، حديث 24343.
76.الطبقات الكبري: 8/127، كنز العمّال: 12/188، كتاب فضايل، باب فضايل پيامبر صلي الله عليه و آله، حديث 35455.
77.مسند احمد: 7/165، حديث عايشه، حديث 24316.
78.مسند احمد: 7/163، حديث 24299.
79.مسند احمد: 7/214 و 215، حديث 26436.
80.همان: 127، حديث 24045.
81.كِتف: استخوان شانه اي كه در زمان هاي قديم روي آن مي نوشتند.
82.مسند احمد: 7/71، حديث 23679.
83.همان: 319، حديث 25348.
84.همان: 175، حديث 24384.
85.مسند احمد: 1/588، مسند عبدالله بن عباس، حديث 3345.
86.عمدة القاري: 5/192.
87.عمدة القاري: 7/426، حديث امّ سلمه، 26025، المستدرك: 3/149، كتاب شناخت صحابه، مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليهما السلام، حديث 4671، تاريخ مدينة دمشق: 45/301، الخصائص: 216، حديث 155.
حسيني ميلاني، آيت الله سيّد علي؛ (1390)، چگونگي نماز ابوبکر به جاي رسول خدا صلي الله عليه و آله، هيئت تحريريّه ي انتشارات الحقايق، قم : الحقايق، چاپ چهارم.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}